دوستی زیباست
عشقم فقط نیما همینو بس.............
کسی نگفت فقط خدا! غیر خدا را دوست داشته باش ولی فقط برای خدا! نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریا هستند، هرکه یادش یاد ماست ، سرور و سالارماست/ یاد او درمان ما وجای او در قلب ماست . . . هرچند که افتخار دیدارت نیست / با زنگ خوش پیامت ای دوست ، خوشیم . . . خر خرخرخرخرخرخر خرابتیم رفیق!! . . . روز به خورشید مینازد ، شب به ماه ما به داشتن عزیزی مثل شما . . . اتل متل توتوله ، حال رفیق چه جوره ، این را بخوان یادم کن ، لبخند بزن شادم کن . . . سلام یه زحمت واست داشتم ، قربونت از جلو آینه گذشتی این رفیق مارو هم ببوس . . . پیامک میدهم اکنون برایت ، به قربان دو چشمان سیاهت بده اس ام اسی تا شاد گردم ، دلم کرده کنون خیلی هوایت . . . به خودم میبالم که در این عصر یخی ، دوستی دارم که دلش آینه ی خورشید است تــــــــو دلتنگتر از همه دلتنگی ها می توانم بمب کوچکی باشم هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟ نفرین به تو ای غریبه
مــُــحبـــــت تنـهـــــــا جــوشـکــــاری است کــه،
دلهـــای شـکـسـتـه را رایـــگان
جــوش مـی دهـــــد
کم توقعم
هیچ نمیخواهم
جز گرمی اغوشت
جز قلب پرمحبتت
جز عشق پاکت
دیدی!هیچ نمیخواهم جز خودت!
اما حکاکی های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخند،
و دوستان خوب ، حک شدگان روی قلبند.
ما با نفس سلامت ای دوست ، خوشیم / از گرمی هر کلامت ای دوست ، خوشیم
رنگ میدهی
به لباسی كه میپوشی
... بو ميدهی
به عطری كه ميزنی
معنا میدهی
... به كلمههای بيربطی
كه
شعرهای من میشوند.... !
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را
و صدای شکستن ها را...
نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم.
پنهان در پیراهن مبارزی انتحاری
که معشوقه اش را
در بمباران هواپیماهای دشمن
از دست داده است ؛
می توانم تیر خلاصی باشم
بر جمجمه ی سربازی مجروح
که با گریه عکس نامزدش را نشانم می دهد
می توانم گوانتانامو باشم
ابوغریب باشم
حتی کهریزک ؛
می توانم همه ی لیبی باشم
تشنه به خون سرهنگ ؛
می توانم یک جانی بالفطره باشم
با چاقویی که سر می بُرَد فقط
گلوله ای باشم
که می کُشد ؛
می توانم جنگ جهانی دیگری باشم بی تو !
من ، جای پاسخ بر نگاهت
خیره می مانم
تو در نگاه من
چه می خوانی
... نمی دانم
اما به جای من
تو پاسخ می دهی : آری !
ما هر دو می دانیم
چشم و زبان
پنهان و پیدا ، رازگویانند
وآنها که دل به یکدیگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند
ننوشته می خوانند
من « دوست دارم» را
پیوسته ، در چشم تو می خوانم
نا گفته ، می دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری
به تو که روزی اشنا ترین لحظه هایم بودی!
سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی؟
ایا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟!
اگر چنین است پس نفرین بر عشق...
روزگار تنها شدنم را در جاده ی انتظار می گذرانم
نفرین به تو ای غریبه...
باز میان شقایق های سرخ گم خواهم شد
میروم تا شاید این بار غریقی را با خیلی از امواج
محبت به سوی ساحل مهربانیم بکشانم
چیزی بگو چیزی نخواهم گفت
سکوت های سر به زیر از کودکی با من است
و من این بار میخواهم عاقلانه ببینم نه عاشقانه...
Power By:
LoxBlog.Com |